دو روزه که مدام سردرد دارم، البته این یه ماه اخیر همیشه همراهم بوده. اما این دو روز واقعا عذاب آور شده. میدونم نه میگرنه نه شماره چشم‏هام تغییر کرده... این درد از یک جای دیگه‏س.

گاهی اوقات با خودم میگم باید جور دیگه به زندگی نگاه کرد،باید مقاوم بود ، باید شاکر بود و قانع!  اما دیگه نمی‏تونم. وقتی وقتی دنیا خارج از تو می‌چرخه و برای نوع چرخیدنش هیچ اجازه و اظهار نظری از تو لازم نداره.. باید چیکارکرد؟ من از اون خدایی شاکی‏ام که خواسته همیشه یک پای بسط ما لنگ باشه. اونی که زورش به یه بچه سه ساله رسیده...نمی‏دونم...خیلی حرف دارم.. 

 

 

 * باید تحمل کرد 

 ما همیشه‌ی خدا یک خوابِ خوشِ دلنشین کم داریم 

 مثل دریا که همیشه خوابش آشفته است  

ما به هر چه که باید، مجبوریم !

 یا هرچه که بی‌چراغ ...

نظرات 3 + ارسال نظر
مهتابی خانوم جمعه 24 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 07:10 ب.ظ

گاهی زندگی اینقدر چهره ی زشت و چندش آوری از خودش به ما نشون میده که از ناچاری به ناشکری و گلایه روی میاریم.
خدایی که بالاسرمونه صبوره و از ما صبوری میخواد...
صبور باش...خدا ولت نمیکنه :)

حس میکنم دیگه کم آوردم

آ یکشنبه 26 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 06:14 ب.ظ

عجب :-؟

:(

مهتابی خانوم شنبه 7 دی‌ماه سال 1387 ساعت 02:39 ب.ظ

:) تنبل خانوم نمیخوای دستی به سر و روی این خونت بکشی؟ پراز تار عنکبوت شده ها!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد