من خسته ام

پس کی وقت رفتن فرا خواهد رسید؟
من خسته ام
 
خسته از آینه ، از آدمی ، از آسمان! 

  مگر تحمل یک پرنده کوچک خانه زاد
یک پرنده جا مانده از فوجِ بارانخورده بی بازگشت
تا کجایِ آسمانِ تمام رویاهاست؟
من بریده ام
بریده مثل بارانِ تنبلِ عصرِ آخرین جمعه خرداد
بریده مثل شیرِ ماسیده بر پستانِ آهوی مضطرب
بریده مثل باد ، باد خسته به بن بست نشسته دی ماه
بریده مثل تسبیحِ دوره گردی کور بر سنگفرشِ بی چراغ.
حالا هی بگو برو خانه چراغ بیاور  ! 

چراغ ما هم در همین خانه شکسته است
دروغ می گویم؟ 

هی دوست دانای من!
فقط بگو کی وقتِ رفتن فرا خواهد رسید؟ 

 

"سید علی صالحی"

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد